غيبت صغري

 

سلام عليكم و رحمه الله!

_قرار است به ناچار يك ماه از نظرها غايب شويم!البته يواشكي مياييم و به بندگان مومن كامنت ميرسانيم(في سبيل الله)!اگر داريد دوتا دست براي سر خاراندن به ما قرض بدهيد ما هم مي آييم و آپ ميكنيم!

_در راستاي صافكاري موهاي سيم تلفني مان دارويي خريداري كرديم كراتين نام!130 هزار تومان ناقابل !30 تومان هم به اندرون جيب مبارك آرايشگر!يك بار رفتيم حمام و باز همان شد كه بار اول بود!مشكل از دارو نبود موهايمان مانند خودمان به هيچ صراطي مستقيم نمي شوند!

_چه احساسي بهتان دست ميدهد اگر سركلاس مختلطي بنشيني كه چيزهايي مانند تنظيم خانواده و امثالهم!را به صورت مديا پليرآموزش مي دهند و بعد وقتي داري فارس.ي وان نگاه مي كني به قسمت عشقولانه اش كه ميرسد مادرجان كانال را عوض كند تا خداي نكرده منحرف نشوي؟

_از زماني كه وزن كم كرده ام تمام آرايشم به يك عدد ريمل ختم شده!!

_اين هم يك بازي وبلاگي كه از طرف فندق 70 كيلويي دعوت شده ام...بايد هفت كتاب خوبي را كه خوانده ام نام ببرم...خيلي سخت است فندقي.. تا بهترين را چه طور تفسير كني....(راستي من لينك دادن از توي نوشته ها را بلد نيستم مي شود راهنماييم كنيد؟)

اولين باري كه كتاب خوانده ام 4 ساله بودم در واقع سواد خواندن و نوشتن نداشتم! پدرم "شعرهاي حسني" را برايم مي خواند و من حفظ مي كردم ..هر صفحه را كه باز مي كردم عكس هايش را نگاه ميكردم و شعر همان صفحه را مي خواندم اگر بيننده ي بي خبري نگاه مي كرد نمي توانست بفهمد كه از رو هوا مي خوانم!

1:توي كتاب هاي تاريخي "خداوند الموت" را خيلي دوست داشتم

2:اسم مرتضي مطهري كه مي آمد مي ترسيدم...از معروفيتش حس مي كردم كه حتما بايد نوشته هايش خيلي پرطمطراق باشد!تا اينكه توي كلاس پنجم دبستان در مسابقه اي شركت كردم كه بايد "مسئله ي حجاب" را حفظ مي كرديم.نوشته هاي بي پيرايه ونثر خودماني در عين سواد و اطلاعات اش باعث شد بعدها هر كتابي از او را كه ديدم در خواندنش درنگ نكنم.

3:"نان و شراب" از تسيلونه.ترجمه ي محمد قاضي .يك جايي خواندم كه مترجم را تحت فشار گذاشته بودند كه شراب را به نوشيدني ترجمه كند وگرنه اجازه ي چاپ نمي گيرد!

3:از رمان هاي ايراني" سهم من "ارزش خواندن داشت

4:"كوير" هم كه ديگر معرفي نمي خواهد نه؟!به مصداق ضرب المثل مشت نمونه ي خروار است!ديگر كتاب هاي شريعتي هم به سان آهنربا آدم را مجذوب مي كنند!

5:يك كتاب ديگر هم خوانده ام!جذابيتش فقط  به خاطر حواشي پيرامونش بود آخر زمان ما خواندنش ممنوع بود! و نويسنده ي بيچاره ش ...پَر! حالا گمان مي كنم به خاطر خواندنش جايزه هم بدهند!"عاليجنابان. سرخپ.وش و عالي جناب خاك.ستري پ.وش"!!(ممكن است اسمش را درست ننوشته باشم چون كتاب اينك در زيرزمين است و به آن دسترسي ندارم!)

6:اين روزها خواندن كتابهاي جرج اورول را پيشنهاد مي كنم!مخصوصا 1984 را!براي من كه خيلي آشنا بود!!... وجود ناظر كبير...اعلام دشمني مداوم با كشورهاي خيالي!! پاك كردن تاريخ به نفع خود!تازه! ما تله اسكرين هم داريم توي مملكت خودمان!!منتهي از نوع انساني اش!!

7:اين دوتا كتاب آخر خواننده ي خاص خودش را مي طلبد:

الف)"انضباط و تنبيه "و" ديوانگي و تمدن" از فوكو

ب)از كافكا هم فقط "مسخ" را ميشناسم.

دوتا  ديگر هم بگويم؟!كوري شاهكاري بود براي خودش!!براي خواننده هاي كتابهاي عشق و عاشقي ايراني هم....نوشته هاي تكين حمزه لو به بقيه ارجحيت دارد!!

 بابا خيلي نامردي است! من تازه تازه دارد يادم ميآيد!!

اين هم ادامه ي مطلبي كه قولش را داده بودم..خيلي طولاني ميشود...اشكال ندارد وداع آخر است...شايد بي خيال وب رژيمي بشويم....

ادامه نوشته

تا به كي گويي كه روز و روزگار از دست رفت؟

پي به عيب خود نبردم تا بصيرت داشتم

          خوييش را نشناختم آيينه دار از دست رفت

عشق را گفتم به دست آرم عنان اختيار

          تا عنان آمد به دستم اختيار از دست رفت

عمر باقي مانده را صائب به غفلت مگذران

          تا به كي گويي كه روز و روزگار از دست رفت؟

_امروز با هزار سلام و صلوات رفتيم روي ترازو!85 كيلو!دو سه بار ديگه هم امتحان كرديم ديديم چشممان آلبالو گيلاس نمي چيند همان 85 كيلو است.حالا من يك تپل درجه ي يك هستم (BMIدرجه ي يك)!ديگر احساس گرسنگي اذيتم نمي كند.احساس سبكي بيشتري دارم.و كمتر موقع راه رفتن توي خيابان عذاب مي كشم...

_ نمره هاي فيزيولوژي گوارش را امروز زدند.كامل گرفته ام!باورم نمي شود! بهمان بهتان ناروا زدند!ملقب به خرخوان شده ايم!راستش مبحث درسي مربوط به هورمون هايي بود كه بر روي احساس گرسنگي و سيري نقش دارند و من هم كه علاقه مند!مخصوصا اسم هاي داروهاي ضداشتها را حفظ كرده بودم تا بعدا از داروخانه بپرسم(آيكون ماتوشكا در حال شرمندگي) ديدم سوال ها را بلديم ها!!منتهي همه اش فكر مي كرديم 20 گرفتن از ما گذشته !!

_من مجبورم يك تثبيت يك ماه و نيمه بگذارم.امتحان دارم و چاقالو بودن را به نمره هاي درخشان!گرفتن ترجيح مي دهم!تصميم گرفته ام تغييراتي هم در وبلاگ به وجود بياورم.مثلا از خورد و خوراك و ورزشم بنويسم.كلا رژيمي بنويسم ديگر! مي دانم كه همه تان در اين يك ماه كلي لاغر ميكنيد (من الان اصلا حسودي نمي كنم ها) اما چه كنيم روزگار است ديگر!

__4 شنبه كلاس حاجي را پيچانديم و رفتيم كتابخانه ي مركز شهر خير سرمان براي ميان ترم بخوانيم.سالن مطالعه مختلط است و طبقه ي سوم هم هست!كلا جاي خفني است!دو تا رديف آن طرف تر يك آقايي نشسته بود و دستهايش را قلاب كرده بود و داشت خميازه ميكشيد.با توجه به عدم وجود مو روي قسمتي ازسر ايشان! حدس زديم احتمالا براي آزمون ارشد درس مي خواند.يك كمي كه درس خوانديم تلفنم زنگيد.دوستم بود:

_تنهايي دو در مي كني مي گفتي ماهم بيايم! حاجي اولتيماتوم داده! رفتي انزلي؟

_خبر مرگت رشتم! تا برسونم خودمو كه تموم شده!

_پس بعد ظهر بيا كلاس عملي گذاشتن!

_اوكي!

تلفنم را كه قطع كردم ديدم آن آقا سرجايش نيست.سرم را برگرداندم.دقيقا پشت سرم بود! قلبم براي مدتي به درازاي چند ثانيه از كار ايستاد!پرسيد پزشكي مي خوني؟

_بله از كجا متوجه شدين؟

_از كتابات! بچه اين جا هم نيستي نه؟!

_نه اينو از كجا فهميدين؟

_از حرفي كه به دوستت زدي!به قيافت هم نمي خوره اين وري باشي!سال چندمي؟

_سال دو !شما براي ارشد مي خونين ؟

_نه.برا برد مي خونم.سال پنجمم!

_موفق باشين

سرم را به كتابم گرم كردم.برد ديگر چه كوفتي است!پزشكي كه يحتمل نمي خواند وگرنه اگر همچين آزموني سال پنجم داشتيم من هم خبر داشتم! شايد ليسانسش به جاي چهار،پنج سال طول كشيده است!كمي اين پا و آن پا كرد.من هم به روي مبارك نياوردم.5 دقيقه بعد از كتابخانه رفت!!

امروز براي دوست جانمان تعريفيديم!دو دستش را به نشانه ي خاك بر سرت بالا برد:

 تو واقعا نمي دوني برد چيه؟دانشجوهاي تخصص بعد هر دو ترم یه امتحاني به اسم برد ميدن!

تا فيها خالدونمان سوخت.....

 

دلم مي خواهد يك جور مشورت...يك جور نظر خواهي غير رژيمي با بچه هاي گروه داشته باشم...مخصوصا از نوع متاهلشان!احتمالا مطلب بعدي ام را رمز دار خواهم كرد و تلخ و سياه خواهم نوشت!اگر وقت خواندنش را داريد.همينجا بگوييد تا وقتي كه آپ كردم رمزش را بدهم...

کی گفته شنبه و یکشنبه تعطیله؟

نمي دانم كدام از خدا بي خبري شايعه درست كرد كه شنبه و يكشنبه ادارات تهراني تعطيل اند!ملت هم اثاثشان را جمع كردند و راهي مسافرت شدند.نشان به آن نشان كه جمعيت شهر كوچكمان در اين دو روز به شدت افزايش پيدا كرده بود آلرژي گرفتيم از بس هركه از كنارمان رد شد "خانم جان" خطابمان كرد!!(با آهنگ دختر رشتي بخوانيد)يك عده دانشجوي خجسته
هم شكمشان را صابون ماليدند كه اين يكي دو روز را بروند ولايت خودشان!بعد اخبار ساعت 21 اعلام كرد كه اين شايعه را انگليسي ها درست كرده اند و در سال همت و كار مضاعف اصولا تعطيلي معنا ندارد كه!!حالا آن مسافران بخت برگشته چه بايد بكنند؟الله اعلم!!

_كل جزواتم قاطي شده در حد آش رشته.هرچه به مادرجان مي گويم اتاقمان را مرتب نكنند فايده ندارد.همه را چپانده توي كشو.حيف آن همه وقتي كه براي تفكيكشان گذاشتم.بابا جان من با سيستم شلخته انس گرفته ام.آخر نصف زندگيم در تخت مي گذرد..غذا خوردنم.درس خواندنم خوابيدن....روي ميز چرا مي گذاري كتابهايم را... دست آخر فرمودند گويي خر در اتاقت زايمان كرده است.مانده ام مادرم زايمان خر را كجا ديده است!!

_دور كمرشلوارلي مان گشاد شده و با بند كفش بسته ايم!نه اين كه اينجا كمربند يافت نشودها!ما به سگگ فلزي حساسيت داريم!!اين شلوار ها هم كه فاقشان كوتاااااااااه!حواسم باشد يك وقت مانتويم را جايي در نياورم!

_تغييراتي هم در صورتمان روي داده...مثلا غبغمان چند ميليمتري عقب نشيني كرده!لپ هايمان كوچك شده و به گونه هايمان اجازه اي عرض اندام داده!!تازه متوجه شديم كه مادرزادي چشم ژاپني نبوديم!!اديگر جاي چشم دو تا خط مورب نداريم!!كلي درشت شده واسه خودش!!ف
قط اين گردن بي چاره ي من از همان اولش هم باريك بود حالا هم كه هيچي ازش نمانده!!برادر جان يك دستي گردنمان را فشار مي دهند و مي گويند همين روزها به ملكوت اعلي مي پيوندي!!

_ كتابهايي با تاريخ 1306 در خانه مان موجود است.نمي دانم چرا مردم آن دوران انقدر بي تربيت بوده اند!! نمونه اش را خودتان بخوانيد:

باديه اي سلطاني داشت بس بيهوده گو.خلق سخت به تنگ آمدند.بنشتند و شور كردندي و تصميم گرفتندي يكي از ملازمان ريسماني باريك بر ب...ضه ي سلطان افكندي و هر بار سخن به گزافه گفت ريسمان بكشند تا وي از سخن گفتن باز بماند.

روزي در مجلسي سخني ناروا همي گفت.نديم در دم ريسمان بكشيد.سلطان آهي بكشيدي وبه آوايي بلند بگفتي:حيف و افسوس كه ريسكان بكشيدندي و ب..ضه ام سخت به درد آمد و الاّمي گفتم!!

_در پاسخ به تقاضاي مردم كاشان براي تبديل به يك استان مستقل شدن رويس جمهور فرمودند براي تحقق اين امر بايد جمعيت كاشان از سيصد هزار نفر فعلي به يك مليون نفر برسد.وي ادامه داد "چه اشكالي دارد به جاي آن كه امروز گفته شود سيصد هزار نفر كاشاني مومن و تلاش گر داريم بگوييم يك مليون نفر كاشاني مومن و تلاشگر در اين منطقه زندگي مي كنند؟"

_پ ن:هيچ جونمردي پيدا نميشود ريسماني هم دور اين يكي بياندازد؟

_متن خيلي پراكنده بود..هر كدامش مال يك روز است..ببخشيد ديگر...

_كمرنگ شدنمان را ببخشيد...زير فشار درس ها داريم پرس مي شويم....

 

سونای بخار


مژده مژده!!هموطنان عزيز ديگر لازم نيست براي رفتن به سونا و لاغر شدن هزينه پرداخت كنيد!!يك تك پا تشريف بياوريد بندر انزلي!!هم از مناظر زيبا لذت مي بريد و هم از سوناي طبيعي استفاده مي كنيد!!ما نيز كه هم اينك مشغول تايپ اين كلمات مي باشيم عرق همين جور شرشراز يمين و يسارمان ميريزد و زنده زنده در حال پخته شدن هستيم!! كولر روشن نكرده برق ها مي روند!!آب و هواي شرجي مال نيمه ي مرداد است نه الان!!هوا هم شوخي اش گرفته!؟!
_فردا بايد لكچر انديشه بدم!!حاج آقا بدون پاور پوينت هم قبول نمي كنن!پس فرداش امتحان ميان ترم دارم و پسون فرداش دوتا كوييز دارم!!يكي بهم بگه اينجا چه غلطي مي كنم؟!!
_ كلي تحليل رفته ام ها!!دلم مي خواد برم رو ترازو اما تا آخر ماه صبر ميكنم!!و بعد!!احتمالا يه تثبيت يه ماه و نيمه ميذارم.لازم به ذكر است كه طول مدت امتحانيمان بالغ بر يك ماه آزگار است!!و من هم در اين مدت شرمنده ي جمال رژيم جان ميشوم!!
_مديونيد اگر فكر كنيد من الان با اين پشت گردن خيس از عرق حال رفتن روي ترد ميل را هم دارم!!
_سر صبح برايم يك اس ام اس آمده بدين مضمون:هرچه دلت خواست گفتي!من رعايت بچه ها را مي كنم.فكر كن بخواهم لجبازي كنم و ادامه بدهم.آن وقت چه؟....به نظر شما فرستنده ش مرده يا زنه؟!مامان ميگه چشمم روشن اس ام اس هاي عيالواري برات مياد!!
_مرد ايراني زنده به غيرتش است.بي كاري و بي مكاني و بي پولي را تحمل مي كند اما زير بار بي غيرتي نمي رود.حرف پديده ي خانمان برانداز بدحجابي كه مي شود يادش ميرود كه تا همين ماه پيش داد و بيدادش بلند بود كه آي جماعت 6 ماه است حقوق مان را نداده اند....و چه خوب فهميده اند اين را آن ها كه بايد مي فهميدند...اين مساله ي فرهنگي را با چوب و چماق به خورد مردم مي دهند... به عهد مغول برگشته ايم آخر!!انسان هايي هستيم چهار پا و بي زبان كه چوب بر پهلوهايمان مي زنند وراهمان مي برند
چه ننگيست برايم...كه آن خواهر بسيجي برايم تعيين تكليف كند لباس پوشيدنم را...آخر ميداني...نه اين كه در پوشش خود مساله اي ببينم...كه ميدانم تر وخشك را باهم خواهند سوزاند.
_اميری به شاهدختي گفت:من عاشق توام.شاهدخت گفت:زيباتر از من خواهرم است که در پشت سر تو ايستاده است. امير برگشت و ديد هيچکس نيست شاهدخته گفت:عاشق نيستی !!!!عاشق به غير نظر نمی کند.
_خدايا... تويي آرامش دل هاي باراني.تويي كه از عرش به فرش مياوري و از چاه مذلت به عزيز عزت ميرساني.تويي كه محبت انسان ها در دل يكديگر مي اندازي.باز مستمسك درگاهت ميشويم...چه كنيم...تو خود گفتي مرا بخوانيد تا اجابتتان كنم...چه اين روزها افكاري سخت پريشانند و دل هايي مشوش...براي همه شان آن چه كه با رحمت خداوندي ات سازگار است را مي خواهيم...آمين يا رب العالمين
 

همت مضاعف

_در راستاي داشتن همت مضاعف صبح با پاي لنگان رفتم كنار دريا پياده روي..يارو برگشته ميگه يكسال اينجوري راه بري لاغر ميشي!!برم عمه شو بيارم جلو چشش؟ (نسترن جان بخشيد اين جا خونواده رد ميشه وگرنه جاي عمه چيز ديگه اي ميذاشتم!!)

_تا 5 كتابخونه بودم!!ديدم صدا غرغر شكمم مزاحم درس خوندن بقيه ست رفتم  يه همبرگربدون نون سفارش دادم!!بعد ديدم ميز بغليه جاي غذا داره منو با چشاش مي خوره همونو هم نصفه گذاشتم اومدم...من گشنمه....ماماااااااااااااااااااااااان

_آه خدايا بي كار بودي اين همه عصب پيچ در پيچ آفريدي؟

_ حال سيمين دانش ور خوب نيست...انگار اسمشو تو ذهنم با اسم جلال آل احمد به هم دوختن...سالهاست  كه يوسف رفته و دختر سر وزبان دارو خوش چشم وابروي شيرازي اش رو جا گذاشته...همان يوسفي كه زري توي سووشون آنقدر دوستش داشت...نمي تونم سيمين رو پيرزني در اواخر دهه ي هشتاد تصور كنم...و خوب ميدونم تا هميشه در ذهن مردممون جوان و عاشق باقي مي مونه...برايش سلامتي ،و سعادت ابدي رو آرزو دارم

_تو راه برگشت يكي از همكلاسي هاي قديمي مو ديدم!! من دوران ابتداييمو تو يكي از محروم ترين روستاها گذروندم.تا كلاس سوم دختر و پسر مختلط تو يه كلاس مي نشستيم.مدير مدرسه مرد بود و مادرم هم معلم يه كلاس بالاتر از ما بود(مادر جانمان هيچ وقت معلممان نشدند مي فرمودند پر رو ميشوي!!)اكثر پسرهاي كلاس با سرهاي كاملا تراشيده و بلوز هاي كامواي دستبافت سر كلاس حاضر ميشدن.پسر مدير هم همكلاس ما بود و از همه شيطان تر!!خوب يادمه كه نيمكتم كنار پنجره بود و من هم حواسم به معلم بود كه يه دفعه ديدم يه نفربه پنجره مي كوبه.سرمو كه برگردوندم پسر مديرو ديدم با اون گوشاي تيز و سر تراشيده  كه بادستاش دهنشو باز كرده و زبونشو تا ته بيرون آورده!!منم زدم زير گريه!!بعد رفتم پيش مدير و گفتم پسرت منو اذيت ميكنه!!

اونم خنديد و داد پسرشو آوردن!!بعد گفت بلوزشو بكنن و با تركه ده تا به بدنش زد!!اين چيزا تو مدارس پسرونه عاديه !!

امروز همون پسره رو ديدم!! گفت اصلا عوض نشدي !!(مقصودشان تپلي مان بود!!) !!بعد گفت يادته چقدر به خاطر تو كتك خوردم!!(چقدر اين موجودات رو دارن!!) كلي نوستالوژي شد برام!!

دردسرهاي چاقی

ـ

_آمديم ثواب كنيم كباب شديم!! سر صبح ديديم به علت نيامدن استاد كلاس تشكيل نمي شود ما هم رفتيم توي حياط دانشكده پياده روي!! بلكه يك كمكي هم به چربي سوزي كرده باشيم.محوطه ي دانشگاه يك زمين چندين هكتاري است كه تهش را هيچ كس نديده!! علف ها هم تا ساق آدم بالا مي آيند و در كل از دور منظره ي دل چسبي دارد.هي رفتيم و هي رفتيم!!بعد يك دفعه توي يكي از اين گودال هايي كه رويش را سبزه پوشانده بود و با آب باران پر شده بود فرو رفتيم!!

خودمان را بالا كشانديم و متوجه شديم منظره ي زيباي از گِل روي پايمان خود نمايي مي كند!حالا آن همه خزنده اي كه داشتند خوش خوشان بالا مي رفتند به كنار!!برگشتيم و شلوارمان را شستشو داديم.بعدش ديديم كه كفش نازنينمان دهان باز كرده!!يعني كَفِش از سرش جدا شده!!بعد متوجه شديم به علت پياده روي هاي طولاني مان! قسمت ران شلوار لي ساييده شده و به كل از بين رفته!!آخر دوراز جانتان ما چاقي ژينوئيد داريم!!

چاقي ژينوئيد ديگر...رويتان را بكنيد آن طرف تا بگويم..همان چاقي كه قسمت اعظم چربي در پايين تنه جمع مي شود!!(خاك عالم) تو فارسي چي ميگن؟!! آهان!!چاقي گلابي شكل!! آبرو داري كرديم و با همان وضع تا غروب دوام آورديم!!ران پايمان هم مي سوخت و ما هم كه نمي توانستيم نگاهش كنيم و نمي دانستيم چه خبر است آنجا!!بعد كه رسيديم خانه دلمان به حال پاي بي زبان مان سوختgirl_cray2.gif!!شلوار لي در بعضي قسمت ها كه پاره شده بود حسابي تيز بود و عملا حكم كاتر موكت بري را داشت!!حالا با دوتا پاي آش و لاش نشستم پشت كامپي و از ورزش خبري نيست تا چند روز!!

_من تا آخر اين ماه وزن نخواهم كرد!!اما كاهش سايزم را به خوبي احساس مي كنم!!

_هوا حسابي آفتابي شده و پوست بي جنبه ي آفتاب نديده ي من بازهم پر از كك و مك!! اين همه كرم ضد آفتاب و ضد لك و غيره يعني كشك!!

_برادر جانمان غذا درست مي كنه باقلوا!!  دست سامان گلريزو هم از پشت بسته !!

 مادرجانمان هم به بنده ي حقير مي فرمايند: كمي از برادرت ياد بگير !! پس فردا آبرويت در فاميل شوهر ميرود با اين وضع آشپزيت!!

من: مساله اي نيست مي روم زن كسي مثل برادر جان خودمان ميشوم!!

مادرجان ما:به جاي دختردو متر زبان تربيت كرده ام!!خنثی

_ميگويند...يک سري از چاي هاي وارداتي بيرنگ رو براي خوشرنگ شدن به خون كشتارگا ها آغشته ميكنن!!ما كه باور نكرديم!!شما هم باور نكنيد!!drinks.gif

 _ برم درس بخونم ديگه...دوستون دارم..بوس!

باي

 

معلم تو را سپاس

راستی اسم معلم کلاس اولت را به یاد می آوری؟

ای نهال آرزو، خوش زی که بار آورده‌ای   غنچه بی باد صبا، گل بی بهار آورده‌ای
باغبانان تو را، امسال سال خرمی است   زین همایون میوه، کز هر شاخسار آورده‌ای
شاخ و برگت نیکنامی، بیخ و بارت سعی و علم   این هنرها، جمله از آموزگار آورده‌ای

 

خانوم معلم های وبلاگم.فرح جان رها خانومی و شراره ی عزیزم.....مامان گل خودم.....روزتون مبارک

معلمی شغل نیست . عشق است . ذوق است .ایثار و فداکاریست..

 

 

روز فرشته

به اين شهر سوگند مي خورم

و تو ساكن در اين شهري

و سوگند به پدر، وفرزنداني كه پديد آورد

كه انسان را در رنج آفريديم....

قرآن كريم _سوره ي بلد

سلام دوستان

روزگار رژيميتون به خير!!

بنا به پيشنهاد زيبا جان امروز رو نامگذاري كردم به نام فرشته اي كه مهر و عطوفتش رو با شيره ي جانش با وجودم آميخت:مادرم

باور كنيد بسيار مايلم كه يك رژيم كم كالري بگيرم!!اما با جود ظرفيت پايينم نمي توانم!!يعني مغز بنده از قانون همه يا هيچ تبعيت مي كنه!!روزي صد بار در يخچال و باز مي كنم!!اگه تو كم كالري باشم هر بار يه ناخنكي مي زنم!!اما تو اتكينز هي در يخچالو باز مي كنم!!يه نگاهي توش مي ندازم بعدش يه ليوان آب مي خورم كه ناكام از دنيا نرم !!چون تنوع غذايي خيلي كم ميشه!!البته...من مواد سرخ کردنی نمی خورم..همش یا آبپزه یا کبابی.کرب و هم از ۲۰ تا کمتر نمی کنم...بالاخره مغزم هم غذا می خواد دیگه!!...علت عدم احساس گرسنگي در اتكينز اينه كه چربي توش آزاده.و همان طور كه مستحضريد چربي ها اثر سيركنندگي دارند! احساس گرسنگي در رژیم کم کالری قابل تحمله ولي به هر حال منو به هاپو تبديل ميكنه!

واقعا با جان كندن ميرم رو ترد ميل.تازگي ها خيلي خسته ميشم.با يكي از اساتيد محترممان صحبت كردم و گفتم شبي 5ساعت حداكثر مي خوابم يه وقت مشكلي برايم پيش نيايد خداي نكرده!!بعد ايشان فرمودند خودشان سال هاست شبي چهار و نيم ساعت بيشتر نمي خوابند!!

آقا ما امروز آزمايشگاه قند خون داشتيم!!مام كه جوگير!!كلي ذوق كرديم كه بالاخره سرنگ گرفتيم دستمون!!(ميدونم خيلي افتخار نداره و مواتيد هم استفاده از سرنگ رو بلدن)!!

خلاصه با فرايند رگ گيري آشنا شديم و تا غروب هي آستين هاي همديگرو بالا ميزديم كه رگ پيدا كنيم!!

كلاس كه تموم شد بارون شديد ميومد و طبق معمول تاكسي ها دربستي شده بودن!!يك دفعه چشممان به جمال اتوبوس روشن شد و مثل غريق نجات چسبيديمش!!حالا شما اتوبوس هاي اينجا رو با تهران مقايسه نكنين!!براي سوار شدن بايد با آرنج و چك و لگد راهتو باز كني!!مثل گوشت قربوني از ميله ها آويزون شديم و اتوبوس تلق تلق راه افتاد!!روبروم يه مرده وايساده بود كه روش به سمت پنجره بود و صورتشو نمي ديدم.با دست ميله ي بالاي پنجره رو گرفته بود و تاي آستينش تا بالاي آرنجش ميومد.رگهاي دستش برجسته بودن وبه وضوح از اون فاصله قابل رويت بودن!!دوستمو صدازدم وبا ايماواشاره گفتم:دستاي اين آقاهه رو نگاه كن!!دوستم برگشت و تا چشمش به اون رگهاي خوش تراش!! افتاد گفت:اي جووو....وون چه رگي داره!!يه دفعه مرده برگشت وما رو نگاه كرد!!aim smileys

ما:

حالت نگاهش طوري بود كه انگار بگه مگه خودت برادر و پدر نداري!!!آخر الزمون شده!!آره واللا!!!

ياد مقدمه هاي كتاباي انديشه سازان به خير...

اين يكي و خيلي دوست داشتم.ميذارم شايد شما هم خوشتون بياد.البته از اون جايي كه كتاب دستم نيست به عينه نقل نمي كنم و اميدوارم نويسندگانش و كسايي كه متن اصلي رو ميدونن به من ببخشن...

"زغال سنگ و الماس هردو در فشار و حرارت بالا شكل مي گيرند...

اما الماس در گرما و فشاری به مراتب بالاتر از زغال تشکیل میشود.در دل زمین آنقدر حرارت زیاد است که تمام ناخالصی ها از بین میروند و سنگ گرانبها و زیبا برجا میماند

از سختی و فشار نهراس که وجودت شایسته ی الماس شدن است.

 

من آن چه شرط بلاغ است با تو مي گويم / تو خواه از سخنم پند گير خواه ملال

به نام آفريننده ي انجير  وزيتون...

امروز رو اتكينز بودم.گرسنه هم نشدم.خوبيش اينه كه من گوشت دوست دارم !!البته من كالري غذاهايي هم كه خوردم رو حساب مي كنم ميبينم خيلي با كم كالري فرق نداره!!

گوشت و كبابي كردم  و مقداري هم كاهو با روغن زيتون و سركه خوردم!!واقعا زيتون ارزش سوگند ياد كردن خداوند رو داره!از عملكرد امروزم راضيم!!

داشتم وبلاگ مهسان گلي رو مي خوندم.از بلاهايي كه داروها و وسايل لاغري سرش آورده بودن نوشته بود!! خيلي برام عجيب نبود.از اين كيس ها زياد ديده بودم.بدتر از همه اينه كه آدم هايي كه گول اين تبليغات رو مي خورن معمولا افرادي هستند كه توان دسترسي به اطلاعات رژيمي رو دارن!!ولي خوششون مياد كه يك شبه ره صد ساله رو برن!!

پاي صحبت اكثريت مردم كه بشيني در دو مورد  PHDدارن!!يكي رژيم و سلامتيه و ديگري مسايل جنصي!

در مورد رژيم:خيلي راحت بهت اُردِر مي دن كه فلان رژيم يه ماهه 10 كيلو كم ميكنه و من امتحان كردم و... يعني اين همه متخصص تغذيه كه دارن حنجره خودشونو جِر ميدن كه آقا جان رژيم بايد اصولي باشه برن بُزبچرونن!!

توي مبحث اخلاق حرفه اي خونده بودم كه وقتي به بيماري ميگن كه بيماري لاعلاج و كشنده اي داره اولين واكنشش انكار واقعيته و بعد توسل به هر وسيله اي (منطقي و غير منطقي)مثل رفتن پيش دعا نويس و معامله كردن با خداو...

نمي فهمم!!ما كه بيماري لا علاج نداريم!!درمان داره!!ديگه براي چي بايد به هر وسيله اي چنگ بزنيم؟!!حتي وقتي مي دونيم به قيمت سلامتي تموم ميشه؟!!

كاش از پرسيدن خجالت نكشيم...

يادمه پاييز پارسال براي يه سري تحقيق با استاد جنين شناسيمون رفته بودم كلينيك ناباروري!!بعد يه خانوم و آقايي اومده بودن كه هفت سال بود ازدواج كرده بودن و بچه دار نمي شدن!!من هم عين يه بچه مظلوم تو اتاق بغلي نشسته بودمم و سرمو با چند تا مقاله گرم مي كردم!!

خلاصه دكتر خانومه رو معاينه ژنيتال كرد و اومد تو اتاق ما!!يعني بايد مي ديدينش!!از خنده نفسش بالا نميومد!!گفت اينا ديگه كين!!اين خانومه هنوز ويرجينه!!!فكرشو بكن!!بعد هفت سال!!

زدن اين وبلاگ اين فرصت رو بهم داد كه خودم رو در محك نظرات ديگران قرار بدم!!اينكه اگه چيزي و بلد نيستم.حتي اگه ساده ترين مفاهيم باشه!!يادش بگيرم...و از درست بودن چيزي هم كه ياد گرفتم مطمئن باشم!!بياين به هم قول بديم!!به عنوان كسايي كه حداقل به تكنولوژي اينترنت دسترسي داريم!!كه هرچيزي و كه مي شنويم باور نكنيم!!

حتي سايت هايي مثل ويكي پديا اعتبار ندارن!!و بر درست بودنشون تاييدي نيست

پ ن:عاشق مطالب مرتبط پستامم : !!

بلدی تانگو برقصی...؟ پای برهنه، نیمه‌شب، توی ساحل... نیمه‌برهنه...بلدی تانگو برقصی...؟
بلدی یک دست دور کمرم، دست دیگر زیر زانویم، گره‌ات شوم، دور خودت بچرخانی...؟

بگو بلدی...؟
بلدی دستت را رها کنم بدوم،
باد موهایم را پریشان کند،
دستم را توی هوا شکار کنی، بکشی روی ماسه‌ها پرتم کنی...
بلدی توی ماسه‌ها پرت‌شده، خیس، درازکشیده تانگو برقصی...؟
نه اگر توی آب‌ها بدوم، بلدی موج‌ها را بشکنی، بدوی، شکارم کنی، ماهیانه برقصیم زیر آب بلدی...؟

زندگي بغرنج ميشود!

جميعا سلام عليكم!!

بدبختي نوشت:

_اومدم اعلام کنم زیاد شدم!به همین راحتی!! هميشه از آدماي بي اراده بدم مي اومد...حالا خودم شدم يكي از اونا!!حالم به شدت خرابه...این نیم ساعت ورزش به درد عمه م می خوره هیچ فایده ای نداره!!همه كلي وزن كم كردن.يه كي منو دريابه!!بيرون هم باد و بارون كولاك مي كنه.دل منم ابن تو كولاك مي كنه!!!خوب...آبغوره گرفتن بسه!!عين بچه آدم از فردا دو هفته رژيم سخت ميگيري!!البته وزنم خيلي سخت مياد پايين!!خودم كردم كه لعنت بر خودم باد!!

لياقتم همينه ديگه!!كه وقتي ميرم بيرون همچين بهم بگن ماشاالله كه انگار به جاي رضا زاده من وزنه 280 كيلويي رو بلند كردم!!خواهشا دلداري ندين بهم!!فحش آماده دم دست هرچي دارين خريداريم!!ديروز عين گاو حمله كردم به شيريني ها!

مامااااااااااااااااااااااااان.يه هفته طول كشيد تا يك كيلو كم كنم..همش برگشت.انگار نه انگار مطالب زيبا جونو خونده بودم...انگار نه انگار ميديدم همه چقدر تلاش مي كنن تا گرم به گرم كم كنن.مي دونين چيه؟من جنبه رژيم كم كالري رو ندارم!!با اينكه مي دونم سي لاكس روده ها  رو تنبل مي كنه ولي مجبورم!آخه من با يبوست اتكينز مشكلات دارم ناجوووووووووووووور!!!

پايان اين ماه اعلام وزن مي كنم...اگه كم نكرده باشم چنان تنبيهي براي خودم در نظر مي گيرم كه دوست نبينه و دشمن نشنوه!!(يا يه چيزي تو همين مايه ها!!ميمونه مشكلم با بوي بد دهن!!روزي 5 نوبت مسواك ميزنم!!احتمالا يه مسواك با خودم ببرم دانشگاه.

_اين ها همه يه طرف...اون همه درس تلمبار شده كه بيشتر حجم اتاقمو گرفته يه طرف!!ديروز استاد جان فرمودن قيافه هايتان(كل كلاسمان را جمع بستند)شبيه ليمويي است كه فشار داده شده وآبش را گرفته باشند!!گمانم منظورش همان ليمو ترش بود!!يك اپسيلون هم دلشان به حالمان نمي سوزد.زارت و زارت درس مي دهند و ميروند!!مي فرمايند دست ما نيست سرفصل وزارت بهداشت است!!دندتان نرم مي خواستيد نياييد اين رشته!اميد به زندگي را در ما به صفر رسانده اند و بعد مي گويند چرا جوانان افسردگي دارند!!

_راننده سرويسمان كلي كشيد سر كرايه.ما هم كه گردنمان از مو باركتر!!گفتيم ديگر نمي آييم!!گفت خانم برويد ببينيد ويزيت يك پزشك چقدر است خون مردم را در شيشه كرده اند آنوقت براي چند هزار تومان كرايه غرغر ميزنيد!حالا اگرچه از سرويس محروم شديم عوضش روزي 15 دقيقه پياده روي نصيبمان شد!!اجره عند الله!!

ـامروز رفتیم یک جفت کفش از مدل سوسن خانومی خریدیم!!الان که قبضشو نگاه می کنم یه شماره ایرانسل پایینش نوشته شده و دورش هم خط کشیده و کنارش نوشته عیسی!!یعنی شماره موبایل حضرت مسیحه؟!!ا

_زن باشي.مرد باشي.جوان باشي.پير باشي.شاد باشي.غمگين باشي..نمي شود اين ترانه را بشنوي و لذت نبري...شايد هم زير لب با آن همكلام نشوي...

باز اي الهه ي ناز.با دل من بساز.كين غم جاگداز.برود ز برم

گر دل من نياسود.از گناه تو بود.بيا تا ز سر گنهت گذرم

بــــاز ميكنم دست ياري بسويت دراز

بيا تا غم خود را.با راز ونياز

ز خاطر ببرم

گــــر نكند تيرخشمت دلم را هدف
بخدا همچون مرغ پرشور و شعف
بسويت بپرم

آن كه او به غمت دل بندد جز من كيست...

ناز تو بيش از اين بهر چيست؟

تو الهه نازي، در بزمم بنشين
من تورا وفادارم، بيا كه جز اين
نباشد هنرم
اين همه بي وفايي ندارد ثمر
بخدا اگر از من نگيري خبر
نيابي اثرم

 

دود از کنده بلند میشه!!

بسم رب العشاق

_پدر بنده عمه ي محترمي دارند شاباجي نام!!قريب به هفتاد سال از خدا عمر گرفته و اكنون نيز زير سايه پروردگار روزگار مي گذراند(مي گن من تو فاميل از همه بيشتر شبيه اون هستم)..زن خجالتي اي كه تمام زندگيشو تو روستا گذرانده و هميشه هم لباس هاي شاد و گل گلي محلي مي پوشيد.شاباجي بچه اي نداره.چرا و چطوريشو به ما نگفتن اما خودمان حدس مي زنيم كه قاعدتا مشكل از شوهره بوده!!وگرنه حتما يا طلاق مي گرفتن يا سرش هوو اومده بود!!اين بنده ي خدا هميشه از درد زانو ميناليد.هر موقع كه خونه ش مي رفتيم يا هميشه نشسته بود يا دراز مي كشيد.پذيرايي و بقيه كارها رو ما انجام ميداديم و اون هم راجب تازه ترين امراضي كه گرفته بود صحبت ميكرد، پاهاش انقدر درد داشت كه حتي نمي تونست براي بدرقه ي ما از جاش بلند شه.گذشت تا دو سال پيش كه شوهرش ناغافل يه شب سكته مي كنه و ميميره!(مرد مظلومي بود خدايش رحمت كناد)Smiley from millan.net

خيلي براش ناراحت بوديم.حسابي تنها شده بود.تا اينكه دو هفته بعد از مرگ شوهرش براش خواستگار اومد!!(قابل توجه دختر خانوماي دم بخت)اون هم چه خواستگاري!!يه ريس بانك بازنشسته ي به معناي واقعي جنتلمن!!صورت اصلاح شده ش برق مي زد و بوي ادوكلنش هوش از سر آدم ميبرد!!خيلي هم معاشرتي و خوش برخورد بود.يه 5 سالي هم از شاباجي كوچيكتر بود.همسرش فوت كرده بود و بچه هاش هم همه مزدوج شده بودن.( نه خدايي شما جاي شاباجي بودين چي كار ميكردين؟).

تمام فاميل جبهه گرفتن عليه ش كه قباحت داره و شوهرش بعد 50 سال زندگي تازه مرده و اين حرفا..آقا يه ماه بعدش ديديم رفتن محضر برا عقد!!!

حالا اين ها رو براي چي گفتم؟

جمعه ي پيش يه عروسي دعوت بوديم (لازم به ذكر نيست كه طبق معمول من نرفتم )!!.شب كه بقيه از عروسي برگشتن من تو اتاق بودم و سرم لاي كتابم بود(داشتم چرت ميزدم!!)يه دفعه مامانم با هيجان در اتاقو باز كرد:مهسو بدو كابل اتصال هندي كم به تلويزيون رو بيار!!گفتم چه خبره انقدر عروسي قشنگ بود؟گفت يه فيلمي گرفتم كه به كل عروسي مي ارزه!!

ما هم وسايل رو آورديم و مشغول تماشا شديم.لحظه اي بعد زوجي را داديم كه در ميان بازوان هم مشغول رقص بودن!!مقاديري چشمانمان را ماليديم شايد خواب از سرمان بپرد...ديديم نه خودشانند!!شاباجي و همسرش بودند!!

شاباجي لباس سفيد ماكسي بلندي پوشيده بود و شوهرش هم با كت و شلوار مشكي و كراوات سفيد!!

قبلا هيچ وقت آرايش به صورتش نديده بودم...شبيه 50 ساله ها شده بود...

با اين حال ... براي من چيز ديگري جالب بود...خوشبختي عيان در چهره اش...

عشق هميشه درپي جواني و زيبايي نمي آيد.بعضي وقتها خودش انسان را جوان و زيبا ميكند.اما گاهي...چقدر براي خوشبخت شدن دير است.

_45دقيقه پياده روي كردم!!نهار يه بشقاب سوپ خوردم!!شب هم يه دونه تخم مرغ!!ريزش موي شديد گرفتم..يه مدت بود قرص هاي مكمل رو قطع كرده بودم...تموم شده بود منم تنبلي مي كردم برم بخرم.ديدم در شرف كچلي هستم دوباره خريدمش!!

_از اين به بعد قراره ما.ه.وا ره در راستاي اهداف تشكيل نوزادان يك مليوني!!به جاي تبليغات روش هاي پيش گيري از بارداري به تبليغات روش هاي :چگونه سريعتر باردار شويم.چگونه چند قلو بياوريم.چگونه نوزاد 6 ماهه به دنيا بياوريم و... بپردازد!!)

از انتظار خسته ام و یا دلم گرفته است؟
تو مدتی است رفته ای , بیا دلم گرفته است
نگاه سرد پنجره به کوچه خیره مانده بود
گمان کنم بداند او چرا دلم گرفته است
گذشتم از هزاره ها در امتداد دوری ات
به ذهن من نمی رسد کجا دلم گرفته است
به چشم خود ندیده ام شکوه چهره ی تو را
شبی بیا به خواب من , بیا دلم گرفته است

 بای

آغاز می کنیم با وزن 87 و کاهش یک کیلویی!!

 

هی فلانی؟

می دانی!

می گويند رسم زندگی چنين است!

می آيند

می مانند

عادتت می دهند

و می روند

و تو در خود می مانی

و تو تنها می مانی

راستی نگفتی؟ رسم تو نيز چنين است؟

ت قبليمو خونده باشين جريان كافي نت رفتن من رو هم ميدونين!!بماند كه نصف نمره رو هم استاد به اون هوم ورك نداد!!ما هم براي مبادا شماره يارو رو تو گوشيمون سيو كرده بوديم!!اسمشو ميدونستم اما تو گوشيم به اسم "كافي نت بي لياقت" سيو كرده بودم!!

ديشب خواستم ناپرهيزي كنم زودتر بخوابم !!ساعت يازده بودم كه رفتم تو رختخواب!!آلارم رو روي 6 تنظيم كردمو گوشيمو كنارم گذاشتم.فكر كنم بلافاصله خوابم برد.بعد با صداي بوق كاميون از خواب بيدار شدم!!(زنگ اس ام اسم بوق كاميونه!!)گوشي روبرداشتم ديدم ساعت ده دقيقه به 12ست!گفتم حالا صبح مي خونم باز چشامو بستم !!5 دقيقه بعد دوباره بوق گوشخراش كاميون بلند شد!!بابام از اون ور :مهسوووووووووو تو اتاقت تصادف شده؟هول و دستپاچه گوشي و گذاشتم رو سايلنت!!اس ام اس ها رو باز كردم از طرف "كافي نت بي لياقت" بود!!

نوشته بود"سلام خانوم دكتر بيداري؟"و اون يكي هم اين بود:"مثل اينكه خواب هستين من فردا مزاحمتون ميشم"!!گوشي و پرت كردم يه گوشه دوباره گرفتم خوابيدم!!ولي چه خوابي صبح با سردرد وحشتناك از خواب پا شدم، سر ظهر ديدم دوباره اس ام اس داده:"سلام ببخشيد ديشب بد موقع اس ام اس دادم،يه دفعه يادت افتادم"!!

من هم اس ام اس دادم:"شما؟"(يعني نمي دونم كي هستي و شماره تو هم ندارم و اينا..!!)اون هم اس ام اس دادو خودشو معرفي كرد و گفت "چرا ديگه نيومدي؟"!!(حالا خيلي كارشو درست انجام داده بود توقع داشت بازم مي رفتم!!)جواب ندادم، زنگ زد:كلي هم سلام عليك و كشش داد.دوباره پرسيد چرا نمياي!؟

_اون دفعه هم اگه همه جا بسته نبود كافي نت شما نميومدم!!

_خودتون مقصرين بايد موقع انجام كار اونجا باشين ما كه از رو هوا نمي تونيم كار انجام بديم!!

_باشه آقا من كه حرفي نزدم به شما

_من دندونم درد مي كنه ،جايي آشنا سراغ دارين؟

_نه خير!!

_چرا عصباني ميشي حالا؟!!

گفتم ببخشيد كلاسم شروع شده . خنديد گفت آره برو كلاست دير ميشه!!بعد بدون خداحافظي گوشي و قطع كرد!!

پسره ي رواني!!

اون از موضوع تحقيقش اين هم از زنگ زدنش!!

من 87 كيلو شدم با اينكه راضي نيستم اما خوب توقعشو داشتم.موقع امتحانا خيلي نمي تونم سخت بگيرم.شكرخدا ماهي 35 روز هم امتحان داريم !!كالريم زير 1300 نمياد سعي ميكنم بالاي 1500 هم نره!!بعدش...مشغول رقصيم!!اون هم با سي دي آموزش رقص عربي.مربي خيلي لاغره و هر حركتي ميكنه كاملا به چشم مياد!!من بعضي حركت ها رو انجام هم بدم اصلا معلوم نميشه!!يكيش چرخش كمر از بالا به پايينه!!فكر نمي كردم تحرك حساب بشه ولي عملا خيس عرق شدم!!

_آنقدر ذوق مي كنم وقتي علت بعضي چيزهاي ناشناخته برايم مشخص مي شود!!راستش رو بخواين من هيچ وقت نفهميده بودم علت تلاطم يك باره زمين و حركت گسل ها بر روي يكديگر كه منجر به پديده ي خانمان بر انداز زلزله ميشود چه بود!!و آنوقت آقاي خطيب نماز جمعه ما گمراهان را از جهل و نا آگاهي خلاص كردند و فرمودند همانا كارهاي ناشايست ميان ليدي اند جنتلمن موجب اين بلاياي طبيعي ميشود!!حالا ما به شدت به ژاپني ها مشكوكيم!و تصور بر اين است كه با اين همه زلزله اي كه همه ساله در آنجا اتفاق مي افتد ژاپني ها دارند خودشان را مي تركانند!!خوب نكنيد اين كارها را برادر محترم(و ايضا آبجي محترم)مي بينيد كه روي گسل زلزله هستيم!!آن دنيا خرتان را ميگيريم كه شما باعث ايجاد اين همه تلفات مالي و جاني شده يد ها!!

پ ن:روزي از همين روزها ف ي لت ر خواهيم گشت!!

گیرم که در باورتان به خاک نشسته‌ام
و ساقه‌های جوانم از ضربه‌های تبرهاتان زخم‌دار است
با ریشه چه می‌کنید؟

گیرم که بر سر این باغ بنشسته در کمین پرنده‌اید
پرواز را علامت ممنوع می‌زنید
با جوجه‌های نشسته در آشیانه چه می‌کنید؟

 

با ياد خدا دل ها آرام مي گيرد

سلام به روي ماهتان!!

حكايت علي بي غم و شنيدين ؟دروغ چرا!!من نشنيدم!!ولي ميدونم به چه جور آدمي مي گن:فور اگزمپل كسي كه روز امتحان كنكورش يادش ميره با خودش مداد ببره!! يا كسي كه عينك جورجيو آرمانيشو دو ماه گم مي كنه و بعد كه خاله ش براش مياره كه از نگراني درش بياره تازه يادش مياد كه همچين چيزي هم داشته!!

درسته كه ما جزو جمعيت اناث هستيم وعلي هم نامي پسرانه مي باشد!!ولي توي اسم گذاري ديگر كسي به اين چيزها نگاه نمي كند...

حالا اين علي بي غم سابق سه روزه كه سر هم 6 ساعت هم نخوابيده و خودش هم از پتانسيل بالاي خودش شگفت زده شده!!باور كنيد اگر  مرا مي ديديد قابل شناسايي نبودم!موهاي زير ابرويمان شبيه برگ هاي گياه سوزني در آمده و رنگ صورتمان شبيه جسد اتاق تشريحمان گشته بود!!تشخيص جنسيت هم نمي توانستيد بدهيد!!به دليل ريش و سبيل انبوهي كه صورتمان را در بر گرفته بود!!هر بار تلاش من براي از بين بردن اين موها منجر شده به صورت پر از جوشي كه ياد و خاطره ي اپيدمي آبله رو تداعي مي كنه!!براي همين خودم نمي تونستم كاري براشون بكنم!!وقت آرايشگاه رفتن هم نداشتم!!چرا؟به دليل داشتن دو تا امتحان غول با فاصله ي يك روز(خر خون هم خودتونين)

تصميم گرفته ايم زين پس از تايم ناهار در دانشگاه براي آپيدن استفاده كنيم!!فايده ش اينه كه هم از اينترنت مجاني دانشگاه استفاده مي كنم!هم چون همه رفتن برا ناهار كسي سرشو نمياره تو كامپيوترم!!هم نخوردن ناهار باعث تداوم رژيمولوژي مان ميشود!!

دلم مي خواد فقط بخوابم و بخوابم.زير چشمام دو تا حلقه مشابه بادمجان تشكيل شده!!اين وسط خانوم حر.استيان Arabic Veil اومده ميگه موهاتو بنداز تو اسلام در خطره!!

_اوضاع رژيمي قاراش ميشه!!ديروز ديدم بچه ها براي بيدار موندن از هايپ و رد بول استفاده مي كنن ما هم تا صبح دو تا انداختيم بالا.بعد كه كالريشان را نگاه كرديم قلبمان براي چند ثانيه از حركت ايستاد!! خوردن اين نوشابه ها تپش قلب شديد مياره اما واسه من كه افاقه نكرد!!يه ساعت بعد خوردنش خوابم برد!!Night

 _امروز در حاليكه از مچ تا آرنج دستمان را ياد آور امتحان!!نوشته بوديم به دفتر اساتيد رفتيم و دستمان را براي گرفتن فرم مشخصات دراز كرديم!!نگاه استاد بر دستمان همانا!!آب شدن ما در زمين همانا!!خانوم معلم هاي گل خواننده ي وبلاگم اين تيكه رو نديد بگيرن!!ما ديگه به تقلب كردن شرطي شديم!!

_استاد درس مباني رايانه يه هوم ورك داده بود بهمون كه 6 تا اسلايد پاور پوينت بود.به خاطر يه سري مشكلات نرسيدم درستش كنم.رفتم كافي نت و نوع اسلايد هايي رو كه لازم داشتم به صاحبش توضيح دادم.قرار شد تا فرداش برام به استاد ميل بزنه.گفتم موضوعشو هم يه مطلب پزشكي(هرچي كه خواست)بذاره!!شب ديدم زنگ ميزنه!ميگه !خانوم دست منو گذاشتي تو حنا و اين همه كار داره اسلايدات وو من نمي تونم و ... نمي فهميدم چي ميگه!!گفتم پس چرا بيعانه گرفتي.گفت ديگه اين حرف و جاي ديگه نزن 3 تومن پول دادي طلبكارم هستي بيا اينجا من 5 تومن بهت ميدم!!دوباره نيم ساعت تمام دونه دونه اسلايد ها رو و كارايي كه بايد مي كردو توضيح دادم!!از اون طرف بابام هي بهم چشم غره ميرفت!!از تلفني حرف زدن بدش مياد و منم سعي مي كردم زودتر تموموش كنم.نمي دونم چرا پسره انتظار داشت كه ازش خواهش كنم كه اين كارو برام انجام بده!آخر سر هم گفت چون دلم برات سوخت اين كارو ميكنم!!

فرداييش رفتم ايميلمو باز كردم تا چيزي كه فرستاده رو ببينم..فكر مي كنين چه موضوعي انتخاب كرده بود؟

"چاقي و معضلات آن"!!!  

_اينجا چه خبره؟اول سوگند...حالام توئيگي!! يه سري هم كه قبل عيد محو شدن!!توئيگي از بچه هاي قديمي انارستان بود...يادمه بار اولي كه اسمش و خوندم رفتم تو اينترنت سرچ كردم: "توئيگي"و سايتي باز شد با اين مضمون:توئيگي اولين مانكني بود كه سايز صفر را اختراع كرد.لاغري بسيار زياد او وچشمان درشتش موجب شهرتش گشته بود.

اين اسم گذاري همه چيزو نشون ميده نه؟پس كجا رفتي توئيگي؟اميدوارم در تمام مراحل زندگيت موفق باشي

_كبد چرب نبود.دكتر گفت احتمالا به خاطر استرسه!!chicken