غيبت صغري
سلام عليكم و رحمه الله!
_قرار است به ناچار يك ماه از نظرها غايب شويم!البته يواشكي مياييم و به بندگان مومن كامنت ميرسانيم(في سبيل الله)!اگر داريد دوتا دست براي سر خاراندن به ما قرض بدهيد ما هم مي آييم و آپ ميكنيم!
_در راستاي صافكاري موهاي سيم تلفني مان دارويي خريداري كرديم كراتين نام!130 هزار تومان ناقابل !30 تومان هم به اندرون جيب مبارك آرايشگر!يك بار رفتيم حمام و باز همان شد كه بار اول بود!مشكل از دارو نبود موهايمان مانند خودمان به هيچ صراطي مستقيم نمي شوند!
_چه احساسي بهتان دست ميدهد اگر سركلاس مختلطي بنشيني كه چيزهايي مانند تنظيم خانواده و امثالهم!را به صورت مديا پليرآموزش مي دهند و بعد وقتي داري فارس.ي وان نگاه مي كني به قسمت عشقولانه اش كه ميرسد مادرجان كانال را عوض كند تا خداي نكرده منحرف نشوي؟
_از زماني كه وزن كم كرده ام تمام آرايشم به يك عدد ريمل ختم شده!!
_اين هم يك بازي وبلاگي كه از طرف فندق 70 كيلويي دعوت شده ام...بايد هفت كتاب خوبي را كه خوانده ام نام ببرم...خيلي سخت است فندقي.. تا بهترين را چه طور تفسير كني....(راستي من لينك دادن از توي نوشته ها را بلد نيستم مي شود راهنماييم كنيد؟)
اولين باري كه كتاب خوانده ام 4 ساله بودم در واقع سواد خواندن و نوشتن نداشتم! پدرم "شعرهاي حسني" را برايم مي خواند و من حفظ مي كردم ..هر صفحه را كه باز مي كردم عكس هايش را نگاه ميكردم و شعر همان صفحه را مي خواندم اگر بيننده ي بي خبري نگاه مي كرد نمي توانست بفهمد كه از رو هوا مي خوانم!
1:توي كتاب هاي تاريخي "خداوند الموت" را خيلي دوست داشتم
2:اسم مرتضي مطهري كه مي آمد مي ترسيدم...از معروفيتش حس مي كردم كه حتما بايد نوشته هايش خيلي پرطمطراق باشد!تا اينكه توي كلاس پنجم دبستان در مسابقه اي شركت كردم كه بايد "مسئله ي حجاب" را حفظ مي كرديم.نوشته هاي بي پيرايه ونثر خودماني در عين سواد و اطلاعات اش باعث شد بعدها هر كتابي از او را كه ديدم در خواندنش درنگ نكنم.
3:"نان و شراب" از تسيلونه.ترجمه ي محمد قاضي .يك جايي خواندم كه مترجم را تحت فشار گذاشته بودند كه شراب را به نوشيدني ترجمه كند وگرنه اجازه ي چاپ نمي گيرد!
3:از رمان هاي ايراني" سهم من "ارزش خواندن داشت
4:"كوير" هم كه ديگر معرفي نمي خواهد نه؟!به مصداق ضرب المثل مشت نمونه ي خروار است!ديگر كتاب هاي شريعتي هم به سان آهنربا آدم را مجذوب مي كنند!
5:يك كتاب ديگر هم خوانده ام!جذابيتش فقط به خاطر حواشي پيرامونش بود آخر زمان ما خواندنش ممنوع بود! و نويسنده ي بيچاره ش ...پَر! حالا گمان مي كنم به خاطر خواندنش جايزه هم بدهند!"عاليجنابان. سرخپ.وش و عالي جناب خاك.ستري پ.وش"!!(ممكن است اسمش را درست ننوشته باشم چون كتاب اينك در زيرزمين است و به آن دسترسي ندارم!)
6:اين روزها خواندن كتابهاي جرج اورول را پيشنهاد مي كنم!مخصوصا 1984 را!براي من كه خيلي آشنا بود!!... وجود ناظر كبير...اعلام دشمني مداوم با كشورهاي خيالي!! پاك كردن تاريخ به نفع خود!تازه! ما تله اسكرين هم داريم توي مملكت خودمان!!منتهي از نوع انساني اش!!
7:اين دوتا كتاب آخر خواننده ي خاص خودش را مي طلبد:
الف)"انضباط و تنبيه "و" ديوانگي و تمدن" از فوكو
ب)از كافكا هم فقط "مسخ" را ميشناسم.
دوتا ديگر هم بگويم؟!كوري شاهكاري بود براي خودش!!براي خواننده هاي كتابهاي عشق و عاشقي ايراني هم....نوشته هاي تكين حمزه لو به بقيه ارجحيت دارد!!
بابا خيلي نامردي است! من تازه تازه دارد يادم ميآيد!!
اين هم ادامه ي مطلبي كه قولش را داده بودم..خيلي طولاني ميشود...اشكال ندارد وداع آخر است...شايد بي خيال وب رژيمي بشويم....
دو سه بار ديگه هم امتحان كرديم ديديم چشممان آلبالو گيلاس نمي چيند همان 85 كيلو است.



پزشكي كه يحتمل نمي خواند وگرنه اگر همچين آزموني سال پنجم داشتيم من هم خبر داشتم!
سر صبح ديديم به علت نيامدن استاد كلاس تشكيل نمي شود ما هم رفتيم توي حياط دانشكده پياده روي!!
! علف ها هم تا ساق آدم بالا مي آيند و در كل از دور منظره ي دل چسبي دارد.هي رفتيم و هي رفتيم!!بعد يك دفعه توي يكي از اين گودال هايي كه رويش را سبزه پوشانده بود و با آب باران پر شده بود فرو رفتيم!!
!!شلوار لي در بعضي قسمت ها كه پاره شده بود حسابي تيز بود و عملا حكم كاتر موكت بري را داشت!!
و پوست بي جنبه ي آفتاب نديده ي من بازهم پر از كك و مك!! اين همه كرم ضد آفتاب و ضد لك و غيره يعني كشك!!
دست سامان گلريزو هم از پشت بسته !!
پس فردا آبرويت در فاميل شوهر ميرود با اين وضع آشپزيت!! 


!اگه تو كم كالري باشم هر بار يه ناخنكي مي زنم!
!!البته...من مواد سرخ کردنی نمی خورم..همش یا آبپزه یا کبابی.کرب و هم از ۲۰ تا کمتر نمی کنم...بالاخره مغزم هم غذا می خواد دیگه!!...علت عدم احساس گرسنگي در اتكينز اينه كه چربي توش آزاده.و همان طور كه مستحضريد چربي ها اثر سيركنندگي دارند! احساس گرسنگي در رژیم کم کالری قابل تحمله ولي به هر حال منو به هاپو تبديل ميكنه!




..این نیم ساعت ورزش به درد عمه م می خوره هیچ فایده ای نداره!!همه كلي وزن كم كردن.يه كي منو دريابه!!
.مي دونين چيه؟من جنبه رژيم كم كالري رو ندارم!!با اينكه مي دونم سي لاكس روده ها رو تنبل مي كنه ولي مجبورم!آخه من با يبوست اتكينز مشكلات دارم ناجوووووووووووووور!!!
كه دوست نبينه و دشمن نشنوه!!(يا يه چيزي تو همين مايه ها
!ديروز استاد جان فرمودن قيافه هايتان(كل كلاسمان را جمع بستند)شبيه ليمويي است كه فشار داده شده وآبش را گرفته باشند!!گمانم منظورش همان ليمو ترش بود!!يك اپسيلون هم دلشان به حالمان نمي سوزد.زارت و زارت درس مي دهند و ميروند!
!مي فرمايند دست ما نيست سرفصل وزارت بهداشت است!!دندتان نرم مي خواستيد نياييد اين رشته
!اميد به زندگي را در ما به صفر رسانده اند و بعد مي گويند چرا جوانان افسردگي دارند!!
عوضش روزي 15 دقيقه پياده روي نصيبمان شد!!اجره عند الله!! 

چرا و چطوريشو به ما نگفتن اما خودمان حدس مي زنيم كه قاعدتا مشكل از شوهره بوده!!وگرنه حتما يا طلاق مي گرفتن يا سرش هوو اومده بود!!
حسابي تنها شده بود
.تا اينكه دو هفته بعد از مرگ شوهرش براش خواستگار اومد!
خيلي هم معاشرتي و خوش برخورد بود.يه 5 سالي هم از شاباجي كوچيكتر بود.همسرش فوت كرده بود و بچه هاش هم همه مزدوج شده بودن.( نه خدايي شما جاي شاباجي بودين چي كار ميكردين؟).
.آقا يه ماه بعدش ديديم رفتن محضر برا عقد!!!
(لازم به ذكر نيست كه طبق معمول من نرفتم )!!.شب كه بقيه از عروسي برگشتن من تو اتاق بودم و سرم لاي كتابم بود
!!مقاديري چشمانمان را ماليديم شايد خواب از سرمان بپرد...ديديم نه خودشانند!





به تبليغات روش هاي :چگونه سريعتر باردار شويم
.چگونه چند قلو بياوريم.
چگونه نوزاد 6 ماهه به دنيا بياوريم
(زنگ اس ام اسم بوق كاميونه!!)گوشي روبرداشتم ديدم ساعت ده دقيقه به 12ست!گفتم حالا صبح مي خونم باز چشامو بستم !!5 دقيقه بعد دوباره بوق گوشخراش كاميون بلند شد!!بابام از اون ور :مهسوووووووووو تو اتاقت تصادف شده؟هول و دستپاچه گوشي و گذاشتم رو سايلنت!!اس ام اس ها رو باز كردم از طرف "كافي نت بي لياقت" بود!!
.دوباره پرسيد چرا نمياي!؟


!!كالريم زير 1300 نمياد سعي ميكنم بالاي 1500 هم نره!!بعدش...مشغول رقصيم!!اون هم با سي دي آموزش رقص عربي.
مي بينيد كه روي گسل زلزله هستيم!!آن دنيا خرتان را ميگيريم كه شما باعث ايجاد اين همه تلفات مالي و جاني شده يد ها!!
!اين وسط خانوم حر.استيان
!!از اون طرف بابام هي بهم چشم غره ميرفت!!از تلفني حرف زدن بدش مياد 
