خطر!این پست مثبت هیجده میباشد!

یک مدتی بود توی اینترنت مدام میدیدم از کلمات احمدی نژاد و م.مه و ولولو به شدت استفاده می شود! سرچ کردم و از بین چند سایت فلفلی شده بالاخره یکی را پیدا کردم که شرح واقعه را بر من روشن کرد!

همان ضرب المثل معروف آن مم.ه را لولو برد که توسط رئیس جمهور فخیمه در جمع ایرانیان خارج از کشور در رابطه با تحریمات استعمال گشته و با ذوق و دست زدن و جیغ کشیدن از جانب حضار مواجهه گشته!بعد ایشان فرموده اند که شما میدانید خارجی ها(همان فرمانروایان ممالک کفر)کجایشان میسوزد؟که با چشم غره های غلامعلی مواجه شده (آن پست پادشاه و ندیم طناب به دست یادتان هست؟) و فرمود بروند بر همان جایشان که میسوزد آب بریزند.

طرفداران ا.ن قویا اعتقاد دارند که استفاده از این ضرب المثل شیرین فارسی بسیار به جا بوده و این خاکی بودن ا.ن را می رساند.منتهی چند روز پیش که رهبردر جمعی از شاعران سخنرانی می کردند در رابطه با غزلیات عاشقانه با آن ها فرمودند که در مواقع بیان احساسات حد و عرف را نگه دارید وزیاد احساسات خودتان را غلیظ نکنید. معنای ضمنی حرفشان این میشد:شنونده را به انزال نرسانید (من عمیقا از خانواده هایی که از این جا رد میشوند عذر خواهی می کنم)

حالا گیریم که ما ادبیات غنی و شیرینی داشته ایم!!این ادبیات شیرین ما کلمات رکیک هم زیاد داشته!از مولوی بگیر تا همین ایرج میرزای خودمان.و آیا جای بیان این ها توی یک مجمع بین المللی است؟ اوضاع به همین ترتیب پیش برود به زودی فیلم های پ.رنو گرافی به کارگردانی ا.ن وارد بازار می شوند!!

پ ن :نمی شد این رژ لب را یک جوری میاختند که همه اش از تو لوله در بیاید؟زیر ناخن هایم همه رنگی است بس که انگشتم را فرو کردم توی لوله اش!مادرجان می گوید چرا گدا بازی در می آوری خب برو یکی دیگر بخر!!راستش دلم نمی آید من ازچیزی استفاده کنم باید شیره اش را بکشم بیرون

پ ن:کمرم بهتر شده!یعنی کج و معوج می توانم راه بروم.

پ ن:ما یک استاد زبانی داریم که می گوید توی ایران 3 نفر دیگر (فقط) مثل ایشان وجود دارند که یکیشان هم مرده!!کلی خودش را تحویل میگیرد.الحق و الانصاف خوب هم درس میدهد.فقط توی معنی کردن لغات اختصاصی لنگ می اندازد و اگر ما صحیحش را هم به ایشان بگوییم گوش نمی دهد و باز حرف خودش را میدهد!!آخرپدر من از کی تا حالا لنفومای هوچکین شده نفخ شکم؟!!

پ ن:من بی خیال رژیم نشده ام فقط چون نمی توانم ورزش کنم کاهش ندارم ...هی روزگار...

پ ن:یک استاد دیگری داریم کارشناسی ارشد دارد.مدیر گروه محترم به شدت با ایشان درگیری دارند.یعنی هر حرفی این بزند آن یکی تکذیب می کند.این امتحان حذفی می گذارد اون لغو می کتد و از این بساط ها.بعد ما که خبر نداشتیم!!رفتیم جلوی مدیر گروه گفتیم دکتر فلانی (منظور همان استاده) این جوری گفته!ایشان هم فرمودند هه...از کی تا حالا فلانی دکترا گرفته؟از کدوم یونیورسیتی؟؟آکسفورد؟اون ارشدشو هم به زور گرفته....آقا ما کف کردیم!یعنی آدم دشمنش را هم جلوی دانشجو این جور ضایع نمی کند!حالا تو این مملکت که کاردان هایش استاد دانشگاه می شوند یک کارشناس ارشد را اشتباهی دکتر خطاب کردیم...البته از شاهکارهای این آقای دکتر واقعی هم کم نمی گویند...

پ ن:پیوست هایم از خود متنم بیشتر شد!!برای رفع بوی بد دهان چه کنم؟پدرجان نسبت های ناشایستی به بوی دهانم می دهند!!

خاطره

کار نشد ندارد!یعنی توی استراحت مطلق هم باشی وزن کم میکنی!منتهی به شیوه ی لاک پشتی!بعد از دو هفته همهههههههههه ی همش 300 گرم کم کردم!شدم 83.700 استاد بیوشیمی مان میگفت بدن آدمیزاد خیلی خسیس است و به این راحتی اندوخته هایش را پس نمی دهد ها!!من باور نمی کردم!!

ماه رمضان دوسال پیش بود که شنیدیم قرار است برای دختر دایی جان خواستگاربیاید.بدین صورت که تنها کسی که از فامیل داماد دختر دایی را دیده بود مادر داماد بود وداماد بیچاره حتی یک بار هم دختر دایی را ندیده بود و می خواست بیاید خواستگاری!!بعد از رای زنی به این نتیجه رسیدند که توی خانه ی ما مراسم خواستگاری بر پا شود چون آمدیم و داماد دبه درآورد حداقل خبرش جایی نپیچد!!

بعد پسر داییم آنقدر غیرتی بازی در آورد که دختردایی پیراهن بلندی پوشید و چادر سپیدی روی سرش انداخت و یک گوشه نشست!!

آن ها آمدند و دختر داییم به اتاق خواب رفت !!کلی خنده ام گرفته بود.فکر می کردم این اتفاقات فقط توی فیلم ها می افتد!!

نشستند و تمام مبلمان را اشغال کردند.بحث های معمولی شروع شد!!بار پذیرایی هم افتاد گردن من.انقدر جناب داماد سرش را خم کرده بود که می ترسیدم گردنش بشکند.خیس عرق بود!!هرچه جلویش گذاشتم هیچ نخورد.دلم برایش سوخت.

رفتم توی اتاق و به دختردایی گفتم نگران نباش!!بعد دستش را گرفتم و آوردم توی سالن.به محض این که آمد توی سالن همه دست زدن و شادی کردند.مادرخانم داماد هم خطاب به پسرش گفت سلیقه ام را می پسندی؟داماد یک لحظه دختر دایی را نگاه کرد و بازهم خیره شد با پاهای خودش!!

بحث ها جدی شد و کم کم مهریه و شیربها هم تعیین شد!دختردایی هم تا آخرین لحظه نتوانست داماد را خوب نگاه کند ومن یواشکی برایش تعریف می کردم!!سرانجام  یکی از عجیب ترین ازدواج ها در خانه ی ما شکل گرفت!

خلاصه همه چیز به خیر و خوشی تمام شد!

گرچه از همین الان با مادرشوهر بیچاره ای که خودش مسبب این ازدواج بوده کارد و پنیر است!!

می گویند در جمعی مردانه بزرگی گفت هرکس که از زن خویش ناراضی است برخیزد.همه برخاستند به جز یک نفر!!شیخ گفت خدا را شکر که یک نفر در این جمع راضی است.مرد گفت یا شیخ.زن من با سنگ پایم را شکسته و نمی توانم از جایم بلند شوم و الا اولین نفری بودم که از جایم بر می خاستم!!حالا حکایت ماست...یک نفر که از مادر شوهرش راضی باشد!!

خیلی خنک شده وبم ...ولی از بس تو رختخواب موندم دارم هنگ می کنم!!ایشالا هفته ی بعد از این حال و هوا دربیام

 

باکلاس باشیم(کمی تا قسمتی زنانه)


کامپیوتر را آورده ام توی رختخواب و به خاطر استراحت مطلق اجباری و نزدیک به اتمام شارژ بودن اینترنتم تصمیم گرفته ام از فرصت باقیمانده نهایت استفاده را بکنم!!

ایده ی این پست را از روی یکی از پست های وبلاگی برداشته ام که جوانی در آن راجب به امل بودن دختران شهری که در آن سکونت داشت قلم رانی کرده بود.و از آنجایی که دوز فمینیسم در من به شدت بالاست جرقه ی نوشتن این پست در مخم زده شد!!

شمایی که این وبلاگ را می خوانی!آیا با کلاسی؟(در این جا مقصود زنان هستند)مصادیق داشتن کلاس را در چه می دانی؟این مقوله تا چه حد برایت اهمیت دارد؟

من به شخصه فرهیختگی را به چیزی که این روزها تحت عنوان کلاس مد شده ترجیح میدهم.و از آنجایی که ممکن است تحت اتهام "گربه دستش به گوشت نمیرسه میگه بو میده" قرار بگیرم می خواهم بدانم تحت معیارهای رایج در کجای این مزنه قرار میگیرم!!

باکلاس بودن ربط مستقیمی به پولدار بودن دارد!اگر یک ماشین اسپرت زیر پایتان و یک عینک گوچی به چشم و یک ساعت ورساچه به دست دارید و موهای های لایتتان از زیر روسری کوتاهتان بیرون ریخته ومشتری سولاریوم و سالن های اپیلاسیون و آرایشگاه هستید باکلاسید !در این مرحله شما احتمالا وجتبلین هستید و دائم به دکتر پوست و مو سر میزنید و در فکر تناسب اندامتان هستید.موسیقی پینک فلوید گوش میدهید و نهایتا انریکه!مدرکتان یکی از رشته های مهندسی احتمالا توی دانشگاه آزاد است!کیف و کفشتان مارک است و با یکدیگر همخوانی دارد.ابروهای خالکوبی شده و ناخن های مانیکور شده دارید، بوی عطرتان مشام را نوازش می دهد و انگلیسی را بسیار عالی و روان صحبت می کنید

حالا بیایید نشانه های امل بودن را بررسی کنیم:

طبق گفته ی آن آقا این دختران به شدت بوی عرق میدهند!!هیدرودرم لیدی را نمیشناسند!صورت اصلاح نشده دارند. با وجود آنکه قیافه ی دل چسبی ندارند به راحتی "پا" نمی دهند.رقص بلد نیستند.آدامس اربیت نمی خورند!!!!دلو دورانت نمی زنند.بماند که گویا ایشان همه ی آنها را چکاب کرده بودند که انقدر دقیق از اوضاع اطلاع داشتند!!

وقتی راجب به بوی عرق دادن دخترکان می خواندم به یاد روزهای اوج گرمایی می افتادم که ملت همه توی خانه شان زیر کولر دراز کشیده بودند و ما به دانشگاه میرفتیم.وقتی توی ماشینی می نشستم که چند ساعت زیر افتاب مانده بود بدون اغراق نفس کشیدن مشکل میشد.مثل آهن گداخته عرق می کردم و مانتوی سیاهم مانند آنکه توی گچ انداخته باشند سپید میشد.حمام کجا بود برادر محترم وقتی تا 8 شب دنبال گرفتاری هایم بودم؟

شما گمان میکنی ما دلمان نمی خواهد ساعت ها مراکز خرید را دنبال کفش و لباس ست و شیک زیر و رو کنیم؟که مرتب توی خانه برقصیم تا رقص یاد بگیریم؟

میدانی؟دنیای قشنگیست...گرچه مبتذل و سطحیست.اینگونه زیستن را میگویم.با این نشانه ها من شخصا اعتراف می کنم که امل هستم!!

حال و حوصله ی با کلاس شدن را هم ندارم!!

حال و حوصله ی شروع شدن دانشگاه را هم ندارم!!چه کاری است حالا!!داشتیم برای خودمان زندگی میکردیم.من هم که دچار سندرم "دیلاتاسیون آنوس" * هستم...قوز بالا قوز...

دو پرس آش برای افطار خیلی زیاد است آیا؟!!

*آن هایی که فهمیدند به روی خودشان نیاورند لطفا!!

روز پزشک

صبح بلند شدم و با اشتیاق رفتم طرف مادرجان و گفتم امروز یک شهریوره!!گفت خب !!گفتم تولد ابن سیناست!برگشته به پدرجان میگه اگه گفتی اسم کوچیک ابوعلی سینا چی بود؟پدرجان یه کم فکر میکنه و میگه محمد ذکریای رازی!!

برادرجان می پرسه روز پزشکه و من با دهن باز نگاش میکنم!بازوش و نیشگون میگیرم و میگم بلندتر بگو!!بلند میگه امروز روز پزشکه ها!!

مادرجان میگه جدی؟زنگ بزنیم به دکترهادی تبریک بگیم!!با لب و لوچه ی آویزوون می پرسم پس من اینجا برگ چغندرم!!میگن تو که هنوز پنج سال داری!!کلا این پدرجان همیشه سر مناسبت ها حال ما رو میگیره!!روز نوجوون جوون بودیم.روز جوون این بچه بازیا ازمون گذشته بود!!

بعد رفتم آرایشگاه و آرایشگر همونطور که داره موهامو کوتاه میکنه می پرسه دانشجویی؟چی میخونی؟Hippie

_پزشکی می خونم!!

_واقعا؟من همیشه آرزو داشتم پزشکی بخونم.خیلی رشته با کلاسیه!!حالا لیسانسی یافوق لیسانس؟

_پزشکی می خونم!!دکترم!!

_منظورم اینه که مامایی می خونی یا دندونپزشکی؟

_پزشکی می خونم

_پس متخصصی؟

فقط نگاش کردم!!من نمیدونم یارو جوونیاش عاشق چی بوده!!اما اصلا فکر نکین همین یه مورد بوده ها!زیاد این سوالا رو ازمون می پرسن!!

اونایی که بهمون غر می زنن ویزیت ها چرا انقدر گرونه!!اونایی که میگن شماها چرا بداخلاقین!!

ترم پیش استادمون یه وسیله ی جدید پیش گیری از بارداری رو معرفی کرد که اگه تهیه میکردیم و در مورد مزایا و معایبش کنفرانس ارائه میدادیم یه نمره ی اضافه برامون در نظر میگرفت.رفتم داروخونه تا بپرسم که از کجا می تونم همچین چیزی و سفارش بدم.پسرجوونی که داشت جوابمو میداد چیزی راجبش نشنیده بود اما خواست توضیح بدم تا اگه شد تهیه کنه.من هم داشتم می گفتم که از دمای بدن زن استفاده میشه و قبل In Love... استفاده ش می کنن و...که چشمم افتاد به زن تپلی چادری ای که گوشه ی داروخونه ایستاده بود تا چشمش به من افتاد چادرشو رو صورتش تگ کرد و با اشمئزاز به دوستش گفت پناه بر خدا من با شوهرم هم از این حرفها نمیزدم!!

آقا من مرده بودم از خنده!!

ببینید دوستان.به لطف کمر دردم من تمام روز داخل رختخوابمم!!یعنی اگه به دلیل ماه رمضون و گرسنگی اجباری نبود الان بالن شده بودم!!وزنم کمافی السابق تکان نخورده است!!می آم توی وبلاگ هاتون خجالت میکشم!!

دکتر مهسا.دکتر مریم و دکتر سیمای عزیزم روزتون مبارک